در انتظار ذوالبر
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند





پيوندهای روزانه
طراح قالب

از نبى اكرم )صلى الله عليه و آله و سلم( روايت شده كه فرمودند: از باغهاى بهشتى بخوريد.
پرسيدند: باغهاى بهشتى چيست ؟
حضرت فرمودند: هر صبح و شام به ياد و ذكر او مشغول بودن ، پس تا مى توانيد ذكر بگوئيد و كسى كه دوست دارد مقام خود را نزد خدا ببيند كه مقام خدا نزد او چقدر است ؟
و به چه ميزان به ذكر خدا مشغول است ، زيرا خداوند، آن اندازه به بنده اش ‍ مقام مى دهد، كه او به خداوند داده است ؟
بدانيد كه بهترين اعمال و ذكرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن مى تابد ياد خدا است و خودش خبر داده كه من ، همنشين كسى هستم كه مرا ياد كرده باشد و چه مقامى بالاتر از اينكه خدا همنشين كسى باشد.
در روايات آمده كه دنيا و شيطان به سراغ اجتماع ذاكران خدا نمى روند.)1(

                جانا نظرى كه ناتوانم                   بخشا، كه به لب رسيد جانم
                درياب ، كه نيك دردمندم               بشتاب ، كه سخت ناتوانم
                من خسته كه روى تو نبينم           آخر به چه روى زنده مانم ؟
                گفتى كه : بمردى از غم               تعجيل مكن كه اندر آنم
                اينك به در تو آمدم باز                 تا بر سر كويت جان فشانم
                افسوس بود كه بهر جانى             از خاك در تو باز مانم)2(

                                 1-ارشاد القلوب : ج 1، ص 159.

                                          2- دیوان عراقی


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ دو شنبه 30 بهمن 1391 ] [ 13:2 ] [ یاران ذوالبر ]

جوانى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
يا رسول الله ! خيلى مايلم در راه خدا بجنگم .
حضرت فرمود: در راه خدا جهاد كن ! اگر كشته شوى زنده و جاويد خواهى بود و از نعمتهاى بهشتى بهره مند مى شوى و اگر بميرى ، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردى ، گناهانت بخشيده شده و همانند روزى كه از مادر متولد شده اى از گناه پاك مى گردى ... .
عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم پير شده اند و مى گويند، ما به تو انس ‍ گرفته ايم و راضى نيستند من به جبهه بروم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش . سوگند به آفريدگارم ! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از يك سال جهاد در جبهه جنگ است.

بحار: ج 74، ص 52.


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ جمعه 27 بهمن 1391 ] [ 17:25 ] [ یاران ذوالبر ]

   

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ((
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
((خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟))
خدا جواب داد :
((بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی))

 

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن


به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن
 
"شیخ بهایی"

www.sansizyashamam.blogfa.com/


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391 ] [ 19:13 ] [ یاران ذوالبر ]

حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد: مردى نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله مرا به عملى راهنمايى كنيد، به عملى كه به سبب آن:
1- خدا مرا دوست بدارد.
2- مردم مرا دوست بدارند.
3- دارائيم فراوان شود.
4- بدنم سالم بماند.
5- عمرم طولانى شود.
6- خدا مرا با تو محشور كند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين 6 حاجت 6 خصلت مى خواهد:
1- اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد از او بترس و از گناه پرهيز كن.
2- اگر مى خواهى مردم تو را دوست دارند به آنها خوبى و نيكى كن و به آنچه در دست آنهاست طمع نكن و چشم نيانداز.
3- اگر مى خواهى دارائيت فراوان شود زكوه بده.
4- اگر مى خواهى بدنت سالم بماند فراوان صدقه بده.
5- و اگر مى خواهى عمرت طولانى شود صله رحم كن ((ديد و بازديد خويشان)).
6- و اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور كند سجده را براى خدا طولانى كن.(1)

اى محمد كه تويى مظهر آيات خدا

اى كه لعل لب تو قيمت گوهر شكند
 كام دنيا شد شيرين ز كلام خوش تو

اى كه گفتار تو شيرينى شكر شكند
 كى روا بود كه سنگ ستم امت پست 

در دندان تو اى مظهر داور شكند.(2)

منابع: 1- كتاب نصايح يا سخنان چهارده معصوم: ص 248-   2-  ديوان خسرو: ص 13



موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ شنبه 7 بهمن 1391 ] [ 22:25 ] [ یاران ذوالبر ]

روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وضو گرفت و خواست كفشهاى خود را بپوشد كه ناگهان عقابى از آسمان آمد و كفش حضرت را ربود و پرواز كرد؛ سپس آن را از بالا رها كرد، موقع سرنگون شدن كفش مار سياهى از درون آن به زمين فتاد.
عنايت الهى به اين ترتيب ، عقاب را خير خواه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمود؛ آنگاه عقاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت :
ضرورت مرا وادار كرد به گستاخى نموده و كفش شما را ربوده و به هوا ببرم ؛ وگرنه من در پيشگاه شما چنين جسارتى را نبايد بكنم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او تشكر كرد و فرمود: اين جفاى ظاهرى تو را ديديم ولى مى دانستم كه اين جفا عين وفاست من به ظاهر غمگين شدم ولى در واقع از غم بزرگتر كه در انتظارم بود نجات يافتم ؛ گرچه خداوند غيبها را به ما آموخته ولى در آن لحظه دلم به خود اشتغال داشت .
عقاب گفت : غفلت از تو دور است و هم اگر اين مار را درون كفش ديدم انعكاس از نور تو، چشمم را بينا كرد.
عكس حقيقت نورانى همه جا را روشن مى كند و عكس ظلمت ، همه جا را تاريك مى كند؛ عكس بنده الهى همه نور است ولى عكس مردم بيگانه كورى و تيرگى است
.

 

عكس نورانى همه روشن بود           عكس ظلمانى همه گلخن بود

عكس عبدالله همه نورى بود          عكس بيگانه همه كورى بود

 

اكنون در انتخاب همنشين بكوش تا عكس قلب هر كس را پيدا كنى ، اگر عكس نورانى بود آن همنشين را برگزين چرا كه انعكاسات روحى اثر بخش ‍است.

عكس هر كس را بدان اى جان ببين      پهلوى جنسى كه خواهى مى نشين

منبع: داستانهاى مثنوى ، ج 2، ص 115


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ شنبه 7 بهمن 1391 ] [ 22:16 ] [ یاران ذوالبر ]

روزی حضرت محمد(ص) ، شیطان را حاضر در مسجدالحرام دید.

پیش او رفت و گفت:ای ملعون چرا ناراحتی؟

شیطان گفت:از دست تو وامت تو ناراحتم.

حضرت(ص)فرمود:چرا از من ناراحتی؟

شیطان گفت:چونکه این همه تلاش می کنم مردم را گمراه کنم ولی تو در قیامت آنها را شفاعت می کنی و تمام زحمات مرا هدر می دهی.به همین خاطر با تو دشمنم و از تو بدم میاد.

حضرت(ص) فرمود:از دست امتم چرا ناراحتی؟

شیطان گفت:امت تو خصوصیاتی دارند که امتهای دیگر ندارند،

 وقتی به هم می رسند سلام می کنند که سلام اسم خداست من از این اسم می ترسم.

وقتی هم دیگر را می بیننددست می دهند تا دستهایشان از هم در نیامده گناهانشان بخشیده می شود،

وقتی می خواهند غذا بخورند(بسم الله)می گویند و من دیگر نمی توانم بخورم وگرسنه می مانم،بعد از غذاخوردن(الحمدالله)می گویند،

وقتی اسم تو می آید صلوات ختم می کنند و آنقدرثواب آن زیاد است که من فرار می کنم،

وقتی می خواهند کاری انجام بدهند(ان شاء الله)می گویند،ومن هم دیگر نمی توانم در کارهایشان دخالت کنم و آنها را برهم زنم،

وقتی آنگاه که صدقه می دهند هم گناهانشان بخشیده می شود وهم هفتاد بلا ومصیبت را از خود دور می کنند،

وقتی قرآن می خوانند ودر خانه ای قرآن خوانده میشود جایی برای من نیست چون درآن خانه ملائکه رفت وآمد می کنند.

 آنها مرا لعنت می کنند و وقتی مرا لعنت می کنند یک زخم بر بدنم می افتد وتا زمانی که همان شخص را به گمراهی نکشانم خوب نمی شوم،

هنگامی هم که گناه می کنند سریع توبه می کنندو زحمات مرا به هدر می دهند،

و وقتی عطسه هم می کنند(الحمدالله)می گویند ومرا از خود دور میدارند.

 


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ پنج شنبه 5 بهمن 1391 ] [ 11:32 ] [ یاران ذوالبر ]

در كتاب «معراج النبوة» نقل شده: چون خداوند متعال ابليس را از درگاه خود راند و او را مشمول لعن خود و ملائكه قرار داد،‌ فرشته‌اي بر آن داشت تا هر روز چند سيلي بر پشت گردن آن ملعون بزند. آن سيلي‌ها بسيار درد‌آور بود به گونه‌اي كه اثر آن تا روز ديگر او را مي‌آزرد.

بعد از آنكه خداوند وجود مقدس خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله) را برگزيد و آيه 
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ  را درباره ايشان نازل فرمود، شيطان به درگاه خداوند بناليد و عرض كرد:

خدايا! من نيز از عالميان هستم، ‌آيا مرا از اين آيه رحمت هيچ بهره و نصيبي نخواهد بود؟ رحمت آن حضرت شامل حال من نخواهد شد؟

خطاب آمد: چرا رحمت وجود ايشان تو را هم بهره‌مند مي‌كند. سپس به آن فرشته‌اي كه هر روز او را طپانچه مي‌زد فرمود: از هم اكنون طپانچه و سيلي بر او نزن، و او را معاف دار تا او نيز از وجود مقدس آن حضرت و رحمت بودن ايشان بهره برده باشد و اين آيه شامل حال او هم بشود.


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ پنج شنبه 5 بهمن 1391 ] [ 11:25 ] [ یاران ذوالبر ]

صبح همان روزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) متولد شد هربتى كه در هر جاى عالم بود سرنگون شد و پادشاه عجم لرزيد و چهارده كنگره آن افتاد و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد، ((همان كه نمك شده و نزد كاشان است )) و وادى سماوه كه سالها بود كسى در آن آب نديده بود آب در آن جارى شد و آتشكده فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود خاموش نشده بود خاموش شد و طاق كسرى از وسط شكست و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد تا به مشرق رسيد و تخت هر پادشاهى در آن روز سرنگون شده بود و همه پادشاهان در آن روز لال و گنگ بودند و نمى توانستند سخن بگويند و سحر ساحران باطل شد و قريش در ميان عرب بزرگ شد، و به آنها آل الله مى گفتند زيرا كه در خانه خدا بودند.
آمنه (عليه السلام ) مادر آن حضرت فرمود: والله چون پسرم بر زمين قرار گرفت دستها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد، پس از او نورى ساطع كه همه چيز را روشن كرد و ميان آن روشنائى صدائى شنيدم كه گوينده اى مى گفت : تو بهترين مردم را زائيدى ، پس او را محمد نام گذار، و چون شب شد اين ندا از آسمان رسيد كه :
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
در آن شب دنيا روشن شد و هر سنگ و كلوخ و درختى خنديد و آنچه در آسمانها و زمين بود تسبيح خدا گفتند و شيطان پا به فرار گذاشت و مى گفت : بهترين امتها و مردم و گرامى ترين بندگان و بزرگترين عالميان ، امت محمد است.

منتهى الامال ، ص 17 و 18


موضوعات مرتبط: زندگی نامه معصومین و بزرگان، ،
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391 ] [ 20:1 ] [ یاران ذوالبر ]

از ابوطالب روايت شده كه عبدالمطلب گفت :
شبى از شب ها در حجر اسماعيل خوابيده بودم ، ناگاه خواب عجيب و غريبى ديدم ، برخاستم در راه يكى از كاهنان مرا ديد كه مى لرزم چون آثار تغيير در من مشاهده كرد گفت : چه شده كه بزرگ عرب چنين رنگش تغيير كرده ؟ آيا حادثه اى از حوادث روزگار روى داده است ؟.
گفتم : بله امشب در حجر اسماعيل خوابيده بودم در خواب ديدم كه درختى از پشت من روئيده شد چنان آن درخت بلند گرديد كه سرش به آسمان و شاخه هايش مشرق و مغرب را گرفته ، نورى از آن درخت ساطع گرديد كه هفتاد برابر نور خورشيد بود و عرب و عجم را ديدم كه براى آن درخت سجده مى كردند، پيوسته عظمت و نور آن درخت بيشتر مى شد اما گروهى از قريش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزديك مى رفتند جوانى كه از همه نيكوتر و پاكيزه تر بود آنها را مى گرفت و پشت هايشان را مى شكست و ديده هايشان را مى كند پس دست بلند كردم كه شاخه اى از شاخه هاى آن را بگيرم آن جوان مرا صدا زد و گفت : تو را از ما بهره اى نيست ، گفتم : درخت از من است و من از آن بهره اى ندارم ؟ گفت بهره اش از آن گروهى است كه به آن آويخته اند، پس هراسان از خواب بيدار شدم .
چون كاهن اين خواب را شنيد رنگش متغير شد و گفت : اگر راست بگوئى از صلب تو فرزندى بيرون خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پيامبر مى شود.
پس عبدالمطلب گفت : اى ابوطالب سعى كن آن جوان كه يارى او نمود تو باشى .
ابوطالب پيوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مى كرد و مى گفت : والله آن درخت ابوالقاسم امين است .
مرحوم مجلسى مى فرمايد: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبيرش ‍ اميرالمومنين است.

منبع: كمال الدين ، ص 173، امالى شيخ صدوق ، 216، جلاء العيون ، ص 66


موضوعات مرتبط: زندگی نامه معصومین و بزرگان، ،
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391 ] [ 19:58 ] [ یاران ذوالبر ]

هنگام تولد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابليس در ميان فرزندان خود فرياد كشيد كه همه نزد آن آمدند و پرسيدند چرا بى تاب و نگران شده اى ؟
ابليس در پاسخ گفت : واى بر شما امشب چهره آسمان و زمين دگرگون شده ، و موضوع عظيمى براى من رخ داده كه از زمان عروج عيسى به آسمان تاكنون برايم رخ نداده است برويد به جستجو بپردازيد چه اتفاقى افتاده است ؟!
همه آنها در سراسر زمين متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد ابليس آمدند و گفتند: چيز تازه اى رخ نداده .
ابليس گفت : من خودم به جستجو مى پردازم و جريان را كشف مى كنم ، به روى سراسر زمين فرو رفت و همه جا را گشت و تا اينكه به سرزمين مكه آمد ديد سراسر حرم مكه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد فرشتگان بر او فرياد زدند از نهيب فرشتگان به عقب بازگشت ، سپس به صورت گنجشگى شد و از جانب كوه حراء ((كه در يك فرسخى مكه بود)) داخل حرم شد، ناگهان جبرئيل بر او فرياد زد: برگرد خدايت تو را لعنت كند!
ابليس گفت : يك سوالى دارم بگو بدانم امشب در زمين چه اتفاقى رخ داده است ؟
جبرئيل فرمود: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) متولد شده است .
ابليس گفت : آيا مرا در او بهره اى است ؟
جبرئيل فرمود: خير
ابليس گفت : آيا در امت او بهره اى است ؟
جبرئيل فرمود: آرى
ابليس گفت : به همين اندازه راضى و خشنود.

منبع: منتهى الامال ، ص 18، كحل بصر، ص 40


موضوعات مرتبط: زندگی نامه معصومین و بزرگان، ،
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391 ] [ 19:52 ] [ یاران ذوالبر ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظرست که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه.
آرشيو مطالب
خرداد 1394
ارديبهشت 1394 فروردين 1394 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390
حمایت می کنیم

جهت دریافت برنامه های رادیو افسران کلیک کنید

امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 34
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 712
بازدید کل : 49032
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 317
تعداد آنلاین : 1

Alternative content