در انتظار ذوالبر
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند





پيوندهای روزانه
طراح قالب

ور نباشد خشوع و دمسازى
ديو با سبلتش كند بازى
روايت است كه مردى در مسجد مدينه به نماز ايستاده بود و با ريشش بازى مى كرد، رسول خدا فرمود: اگر دلش با خدايش باشد با ريشش بازى نمى كند

 


 

منبع: داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: خشوع در نماز, احادیث نماز, علامه حسن زاده آملى, داستانهاى عارفانه, ,
[ یک شنبه 24 خرداد 1394 ] [ 11:26 ] [ یاران ذوالبر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

از بيان مبارك امام جعفر صادق عليه السلام است كه تخم مرغى را در دست گرفت و جواب عبدالله ديصانى را كه به حضرتش عرضه داشت :
دلّنى على معبودك تقرير مى فرمود و خبر در اوايل كتاب توحيد اصول كافى جناب ثقة الاسلام كلينى - رضوان الله عليه - منقول است .

يعنى اين (تخم مرغ ) قلعه اى است پوشيده از هر طرف . مر او را پوستى ستبر است و زير آن پوست ستبر، پوست نازكى است و زير پوست نازك طلاى مايع (زرده تخم مرغ ) و نقره آب شده (سفيده تخم مرغ )، نه طلاى روان با نقره آب شده مى آميزد و نه نقره آب شده با طلاى روان .

پس اين تخم مرغ به حال خود است نه مصلحى از آن خارج شده است تا از صلاح آن خبر دهد و نه مفسدى در آن داخل شده است تا از فساد آن آگاهى دهد. كس نداند كه براى نر آفريده شده است يا براى ماده . شكافته مى شود و مرغانى بسان طاوسان رنگارنگ از آن به در مى آيند.

آيا براى آن مدّبرى مى بينى ؟ (يا آن كه خود به خود چنين مى شود).

 

 


 

منبع: داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)

((اصول كافى ))، ج 1، ص 63، به اعراب راقم
  هزار و يك كلمه - 1، ص 434 - 433


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، پاسخ به سولات و شبهات دینی، ،
برچسب‌ها: اثبات خدا, شبهات دینی, در محضر امام صادق(ع), حدیث, ,
[ یک شنبه 24 خرداد 1394 ] [ 11:10 ] [ یاران ذوالبر ]

سخن گنجشك ، حضرت سليمان (ع ) را متاثّر نمود


روايت شده كه : حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به همسرش مى گويد: چرا از من دورى مى كنى و حال آنكه اگر بخواهم

كاخ سليمان را به نوكم گرفته و به دريا مى افكنم . حضرت سليمان عليه السلام خنديد و او را نزد خود فرا خواند و فرمود: آيا تو را يارى

اين كار هست كه مى گويى ؟ گنجشك گفت : مرد گاهى نزد همسرش خود را جلوه مى دهد. (دوست و عاشق بر آنچه مى گويد سرزنش نمى

شود.) حضرت سليمان عليه السلام به گنجشك ماده فرمود: چرا شوهرت را از خود مى رانى ؟ گنجشك ماده گفت : اى پيامبر خدا! او دوست

من نيست و صرفاً ادّعاى دوستى مى كند، زيرا غير من ديگرى را نيز دوست دارد. سخن گنجشك مادّه حضرت سليمان عليه السلام را متأ ثّر

نمود و سخت گريان گشت و چهل روز از مردم كناره گرفت و از خداوند خواست كه دلش را پر از مهر خدا كند و مهر ديگران را از دل وى

ببرد.(1)

اى يك دله صد دله ، دل يك دله كن

مهر دگران را ز دل خود يله كن

 


 


 

منیع: لئالى الاخبار: ص 7


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان جالب,
[ پنج شنبه 5 تير 1393 ] [ 10:9 ] [ یاران ذوالبر ]

شخصى به خدمت رسول اكرم (ص ) آمد و عرض كرد يا رسول الله ، مرا موعظه و نصيحت بفرماييد.
حضرت به او فرمود: اگر من بگويم تو به كار مى بندى ؟ شخص گفت : بلى ، يا رسول الله . حضرت باز تكرار كرد:
براستى اگر من بگويم تو آن را به كار مى بندى ؟ شخص گفت : بلى يا رسول الله . باز تكرار كرد: براستى اگر من بگويم تو آن را به كار مى بندى ؟ شخص ‍ گفت : بلى يا رسول الله . باز يك دفعه ديگر هم حضرت فرمود: اين سه بار تكرار براى اين بود كه مى خواست كاملا آماده شود براى حرفى كه مى خواهد به او بگويد.
همين كه حضرت رسول (ص ) سه بار از او اقرار گرفت و آماده اش كرد. فرمودند (اذا هممت بامر فتدبر عاقبته )
يعنى هرگاه تصميم گرفتى كه كارى و عملى را انجام بدهى ، قبل از انجام دادن آن به آخرش و نتايج آن انديشه كن . يعنى عاقبت انديشى و حساب و كتاب دست به هر كارى نزنيد كه بعدا پشيمانى و ضرر در آن وجود داشته باشد.

منبع: کتاب چهل داستان


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان مذهبی,
[ سه شنبه 3 تير 1393 ] [ 23:1 ] [ یاران ذوالبر ]

توصیه امام صادق علیه السلام

به یکی از شاگردان بر اساس تعالیم قرآن

 روزی امام صادق (ع) به یکی از شاگردان خود فرمودند :

«در این مدت که نزد من تعلم نمودی ، چه چیز آموخته ای؟ »

آن شخص عرض کرد :

« هشت مسئله از شما آموختم . امام صادق (ع) فرمودند : « آن هشت مسئله را بیان کم .»

شاگرد بیان داشت :

1.      فهمیدم هر کسی هنگام مرگ ، از آنچه دوست دارد جدا می شود .

 سعی کردم تا دوستم کسی باشد که در وقت مرگ از من جدا نشود ،

بلکه در تهایی مونس من باشد و آن دوست ، کارهای نیک من است ،

چنانکه خداوند در قرآن می فرماید : «هر کس عمل بدی اجام دهد به آن کیفر داده می شود . (نساء /123) »

«و هر کسی از زن و مرد کاری شایسته کند با ایمان به خدا ، آنان به بهشت در آیند

 و به قدر پرده هسته خرمایی به ایشان ستم نکنند . (نساء/124) »

2.      دیدم گروهی به داشتن مال افتخار می کنند و گروهی به نیاکان خود مباهات می نمایند

 و حال آنکه خداوند متعال ، افتخار را در تقوا و پرهیزگاری قرار داده است ،

 آنجا که در قرآن می فرماید : « گرامی ترین شما نزدخدا پرهیزگارتری شماست . (حجرات /13) »

پس کوشش کردم که نزد خدا گرامی و کریم باشم .

3.      دیدم مردم در میان لهو و لعب و هواپرستی غوطه ور هستند ،

 اما از قرآن شنیدم که می فرماید :

«آنان که از خداود ترسیدند و پیروی از هوای نفس ننمودند . بهشت جای آنهاست . (نازعات /40)»

سعی نمودم تا در مقابل خواهش های نفسانی ، ایستاده و جلب رضایت و خوشنودی خداوند نمایم .

4.      دیدم هر کسی که چیز نفیسی به دستش می رسد ،

می کوشد تا آن را در جای امنی در صندوقی گذاشته تا حفظ شود

اما خداوند در قرآن می فرماید :

« کیست که وام به خدا (در راه خدا قرض) بدهد تا خدا چندین برابر به او عنایت فرماید . (بقره /245)»

 من پاداش چند برابر را برگزیدم و صندوقی محفوظ تر از صندوق خد نیافتم .

همت گماشتم که هر چیز نفیس و گرانبهایی که به دستم رسید آن را برای

روز حاجت (قیامت) در صندوق الهی ذخیره کنم.

5.      دیدم مردم بر سر رزق و روزی حسادت می ورزند و حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید :

 « ما در دنیا رزق و روزی انسات را تقسیم و تقدیر کردیم .(خرف / 32) »

 بنابران بر احدی حسد نبردم و نسبت به مالی که از دستم رفت ، افسوس نخوردم .

6.      برخی ازمردم با بعضی دیگر دشمنی می کنند خداوند در قرآن می فرماید :

 « شیطان دشمن شماست ، شما نیز او را دشمن قرار دهید . (فاطر /6) »

مشغول شدم به دشمنی شیطان و دیگر با مردم دشمنی نمی کنم .

7.      دیدم مردم در راه به دست آوردن روزی بسیار تلاش میکنند (هر چند از راه حرام باشد)

با اینکه خدا در قرآن کریم می فرماید :

«نیافریدم جن و انسان را مگر برای اینکه مرا پرستش کنند ؛ من (خدا) از آنان روزی نخواسته ام

 و طعامی اراده نکرده ام تنها خداوند روزی دهنده تواناست (ذاریات /56 تا 58)»

 دانستم وعده خدا حق است و گفتارش راست ؛ اطمینان به وعده او پیدا کردم

و راضی به گفتارش شدم ،از این راه عطای خداوند دل بستم، و دیگر سراغ روزی ( از راه حرام) نرفتم

و همت را در انجام وظیفه گماتم .

8.      دیدم بعضی از افراد به بدن سالم خود ، اعتماددارند و برخی به مال زیاد خویش دل بسته اند

 و گروهی به افراد دیگر تکیه و اعتماد نموده اند ،

و شنیدم که خداوند می فرماید :

« کسی که تقوای الهی پیشه کند ، خداوند او را از راهی که گمان به آن ندارد ،

می رساند و کسی که به خدا توکل نماید ،

 خدا او را کافی است .(طلاق/2و 3) »

باتوجه به این آیه ها ، به خدا توکل و اعتماد نمودم و از دیگران چشم پوشیم .

امام صادق (ع) فرمودند :

«احسنت ،به خدا سوگند ، تعالیم تورات ، انجیل ، زبور ، قرآن و دیگر کتب آسمانی به

 این هشت مساله بر می گردد.»

المواعظ العدیه ،ص 208


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ شنبه 6 ارديبهشت 1393 ] [ 10:51 ] [ یاران ذوالبر ]

روزى حضرت موسى عليه السلام در ضمن مناجات بپروردگار خود عرض ‍ كرد خدايا مى خواهيم همنشينى كه در بهشت دارم ببينم چگونه شخصى است جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد يا موسى فلان قصاب در محله فلانى همنشين تو خواهد بود. حضرت موسى به درب دكان قصاب آمده ، ديد جوانى شبيه شبگردان مشغول فروختن گوشت است .
شامگاه كه شد جوان مقدارى گوشت برداشت و بسوى منزل روان گرديد. موسى از پى او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمى خواهى ؟ جوان گفت خوش آمديد او را بدرون برد حضرت موسى ديد جوان غذائى تهيه نمود آنگاه زنبيلى از سقف بزير آورد و پيرزنى بس فرتوت و كهنسال را از درون زنبيل خارج كرد. او را شستشو داده غذايش را با دست خويش به او خورانيد. موقعيكه خواست زنبيل را بجاى اول بياويزد زبان پيرزن بكلماتى كه مفهوم نميشد حركت نمود بعد از آن جوان براى حضرت موسى غذا آورد و خوردند حضرت پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه است ؟ عرض كرد اين پيرزن مادر منست چون مرا بضاعتى نيست كه جهت او كنيزى بخرم ناچار خودم كمر بخدمت او بسته ام .
حضرت پرسيد آن كلماتيكه بزبان جارى كرد چه بود؟(1) جوان گفت هر وقت او را شستشو ميدهم و غذا باو ميخورانم ميگويد: (غفرالله لك و جعلك جليس موسى يوم القيمة فى قبته و درجنه ) خداوند ترا ببخشد و همنشين حضرت موسى در بهشت باشى بهمان درجه و جايگاه .
موسى عليه السلام فرمود اى جوان بشارت ميدهم بتو كه خداوند دعاى او را درباره ات مستجاب گردانيده . جبرئيل بمن خبر داد كه در بهشت تو همنشين من هستى .

1- در كتاب قرة العين نقل از مختصر الكلام


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ شنبه 10 اسفند 1392 ] [ 10:48 ] [ یاران ذوالبر ]

حافظ قندوزى حنفى در ينابيع (1) مى گويد: بعضى از محقّقين گفته اند كه شرح زمان و تعريف كون و مكان نشان داده كه مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حديث ((اِثْنا عَشَرَ خَلِيْفةً)) دوازده نفر از اهل بيت و عترت آن حضرت است ؛ زيرا اين حديث بر خلفايى كه از صحابه بودند حمل نمى شود؛ چون آنان از دوازده كمتر بودند، بر خلفاى اموى نيز قابل حمل نيست ؛ چون آنان از دوازده نفر بيشتر بودند، وانگهى همه ستمگر فاحش بودند بجز عمر بن عبدالعزيز؛ و نيز آنان از بنى هاشم نبودند و حال آنكه آن حضرت فرموده : ((كُلُّهُمْ مِنْ بَنِى هاشِمْ)) چنانكه در روايت جابر آمده است ...
و نيز نمى شود بر ملوك عبّاسى حمل نمود؛ چون از دوازده نفر بيشتر بودند و آيه (... قُلْ لا أ سئلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً... )(2) و حديث كساء را مراعات نكردند. پس ناچار بايد اين حديث بر دوازده نفر از اهل بيت آن حضرت حمل شود؛ چون آنان اعلم اهل زمان و اجلّ و اتقى و اورع از همه بودند و در نسب از همه بالاتر و در حسب افضل و در نزد خدا محترمتر بودند و علومشان به سبب وراثت و لدنى بودن ، به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متصل بود.
دليل ديگر اين حمل ، حديث ثقلين و احاديث ديگرى است كه به طور وافر در اين كتاب (ينابيع المودّه ) و در كتاب هاى ديگر نقل شده است ... به عقيده نويسنده ، ترديدى نيست كه منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از همه اين احاديث ، دوازده امام ، يعنى : على و اولاد او عليهم السّلام بوده است .

1- ينابيع المودّه ، باب 77، ص 446.
2- سوره انعام ، آيه 90

 


 

خود نویس1: اخه اقا و خانم سنی چرا کتب خودتون رو درست مطالعه نمی کنید

چرا تاریخ رو درست مطالعه نمی کنید با کمی مطالعه میفهمید که حضرت علی ع و فزرندانش به حقند.

 

خود نویس 2: حالا شما برادر و خواهر شیعه من شما دیگه چرا مطالعه ندارید

اخه چرا اکثر ما بچه شیعه ها هیچی از دینمون نمی دونید

اگه بهمون بگن حقانیت حضرت علی ع رو ثابت کنیم هیچکدوم نمیتونید

اخه این چه وضعشه.


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ شنبه 3 اسفند 1392 ] [ 14:40 ] [ یاران ذوالبر ]

روزي بهلول از طرف قبرستان می آمد . از او پرسیدند از کجا می آیی ؟ گفت:
از پیشاین قافله که در این سرزمین نزول نموده اند . گفتند : آیا از آنها سوالاتی هم کردي ؟
گفت : آري . از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکتو کوچ می نمایید ؟ جواب دادند که ما انتظار شما را
داریم هروقت همگی به ما ملحق شدید حرکتمی نماییم .


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ دو شنبه 28 بهمن 1392 ] [ 21:48 ] [ یاران ذوالبر ]

شخصى ، به حضور يكى از بزرگانِ دين آمد و گفت : ((اى بزرگوار! مرا راهنمائى كرده و موعظه كن .)) آن عالم فرمود: ((اى عزيز! اگر در جاى خلوتى ، قصدِ معصيت نمائى و به گناه مبادرت ورزى و گمان كنى كه ، خداوند ترا مى بيند و مراقب اعمال توست ، به امر خيلى مهم و بزرگ جرئت كرده و در حضور مقام با عظمتى ، حرمت شكسته اى و اگر فكر كنى كه خدا تو را نمى بيند؛ به سخن خداوند متعال ، كافر شده اى كه مى فرمايد: (اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً):(1)(خداوند، مراقب اعمال شماست ).(2)

1- نساء / 1

2- جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نكته ها


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ چهار شنبه 20 شهريور 1392 ] [ 15:17 ] [ یاران ذوالبر ]

شخصى به محضر امام صادق (ع ) آمد و تقاضاى قرض كرد، تا هر وقت برايش ميسور شد، قرضش را بپردازد.
امام صادق (ع ) به او فرمود: ((مدت آن را قرار دهم تا هنگامى كه محصول كشاورزى تو بدست آيد.))
او گفت : نه به خدا، كشاورزى ندارم .
امام فرمود: پس مدت آن را قرار بدهم تا سودى از تجارت بدست آورى .
او گفت : نه به خدا، تجارتى ندارم .
امام فرمود: پس مدت آن را قرار دهم تا (مثلا) بافته خود را بفروشى .
او گفت : نه به خدا بافندگى ندارم .
امام صادق (ع ) فرمود: بنابراين تو از كسانى كه خداوند براى او حقى بر اموال ما قرار داده است (تو نيازمندى و كار و كاسبى ندارى و بنابراين بايد به تو كمك بلاعوض كرد.)
آنگاه امام صادق (ع ) كيسه اى را كه در آن درهم بود طلبيد، و دست در ميان آن نمود و يك كف دست ، درهم از ميان آن بيرون آورد و به او داد و به او چنين سفارش كرد:
اتّق الله و لاتسرف و لا تقتر و لكن بين ذلك قواما.
:((از خدا بترس و پرهيزگار باش ، و در مصرف مال ، نه اسراف كن و نه بر خود تنگ بگير، بلكه حد عادلانه و متوسط را رعايت كن .))

منبع: داستان دوستان ج 4 ح 33


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ سه شنبه 5 شهريور 1392 ] [ 13:46 ] [ یاران ذوالبر ]

سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم : ((به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست )).
فرمود: چرا اى سدير!
گفتم : به خاطر ياران و دوستان بسيارى كه داراى ، سوگند به خدا اگر اميرمؤمنان على (ع ) آن همه يار و ياور داشت نمى گذاشت طايفه تيم وعدى (دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند.
فرمود: اى سدير به نظر تو من چه اندازه يار و ياور دارم ؟
گفتم : صد هزار!، فرمود: صد هزار؟! گفتم : بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟!
گفتم بلكه نصف دنيا، حضرت پس از اندكى سكوت ، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد همراه من به ((ينبع )) (مزرعه اى در نزديك مدينه ) برويم .
گفتم : آماده ام .
امام دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و برالاغ سوار شدم ، تا احترام كرده باشم و آن حضرت سوار بر استر گردد.
فرمود: اگر بخواهى الاغ را در اختيار من بگذار؟
گفتم : استر براى شما مناسبتر و زيباتر است .
فرمود: الاغ براى من راهوارتر است .
من از الاغ پياده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حركت كرديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: پياده شويم تا نماز بخوانيم ، سپس فرمود: اينجا زمين شورزار است و نماز در اينجا روا نيست (و مكروه است ) از آنجا رفتيم و به زمين خاك سرخى رسيديم ، و آماده نماز شديم ، در آنجا جوانى بزغاله مى چرايند حضرت به او و بزغاله ها نگريست و به من فرمود: والله يا سدير لو كان لى شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود.
((سوگند به خداى سدير اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند، خانه نشينى برايم روا نبود.)) (و قيام مى كردم .)
سپس پياده شديم و نماز خوانديم ، پس از نماز، كنار بزغاله ها رفتم و شمردم كه هفده عدد بودند.

منیع: داستات دوستان ج 4 ح 1


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ سه شنبه 5 شهريور 1392 ] [ 13:3 ] [ یاران ذوالبر ]

شيخ بهايى (ره )در كتاب نفيسش موسوم به اربعين حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه : شخصى به نام شيبه هذلى نزد پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) آمده و گفت : اى رسول خدا !من پير شده ام و سى من بالا رفته است و مرا توانايى به عمل نماز و روزه و حج و جهاد كه خود را به آنها عادت داده ام نمانده است ، پس اى رسول الله !دستور سبك يادم ده تا خداى مرا از آن بهره رساند.
پيغمبر فرمود: گفتارت را دوباره باز گو كن .
شيبه سه باز سخنش را باز گو كرد.
رسول خدا گفت : در گرداگرد تو درخت و كلوخى نيست مگر اين كه از رحمت تو به گريه افتاد. چون نماز صبح را گزاردى ده باز بگو:
سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .
كه البته خداى عزوجل تو را به گفتن آن از كورى و ديوانگى و بيمارى خوره و تنگدستى و نادارى و رنج پيرى نگاه مى دارد.

شبيه گفت ، اى رسول خدا !اين از براى دنياى من است ، از براى آخرت چه بايد كرد ؟
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: بعد از هر نماز مى گويى :
اللهم اهرنى من عندك ، وافض على فضلك ، وانشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك
.
شيبه اين كلمات را بگرفت و برفت .
پس رسول الله (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اگر بدين دستور عمل كند و به عمد آن را ترك نگويد، درهاى هشتگانه بهشت به رويش گشوده شود، از هر كدام كه خواهد داخل بهشت شود.

منبع:نامه ها و برنامه ها، ص 49و50


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، احادیث، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ یک شنبه 3 شهريور 1392 ] [ 23:23 ] [ یاران ذوالبر ]

چوپانى در بيابان مشغول چرانيدن گوسفندان بود، دانشمندى در سفر به او رسيد و اندكى با او گفتگو كرد فهميد كه او بى سواد است ، به او گفت : ((چرا دنبال تحصيل سواد نمى روى ؟))
چوپان گفت : ((من آنچه را كه خلاصه و چكيده همه علوم است ، آموخته ام ديگر نيازى به آموزش مجدد ندارم .))
دانشمند گفت : آنچه آموخته اى براى من بيان كن .
چوپان گفت : خلاصه و چكيده همه علم ها پنج چيز است :
1 تا راستى تمام نگردد، دروغ نگويم .
2 تا غذاى حلال تمام نشده ، غذاى حرام نخورم .
3 تا در خودم عيب هست ، عيبجوئى از ديگران نكنم .
4 تا روزى خدا تمام نشده به در خانه هيچكسى براى روزى نروم .
5 تا پاى در بهشت ننهاده ام از مكر و فريب شيطان غافل نگردم .
دانشمند، او را تصديق كرد و گفت : همه علوم در وجود تو جمع شده است ، و هر كس اين پنج خصلت را بداند و عمل كند (به هدف علوم اسلامى رسيده ) و از كتب علم و حكمت ، بى نياز شده است.

منیع:داستان دوستان جلد 4  د29


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ یک شنبه 3 شهريور 1392 ] [ 15:35 ] [ یاران ذوالبر ]

امام باقر(ع ) فرمود: در يكى از جنگها، رزمندگان اسلام ، گروهى از دشمن را اسير كرده و به حضور پيامبر(ص ) آوردند (اسيرانى كه قتل آنها لازم يا روا بود.)
پيامبر(ص ) دستور داد، تا آن اسيران را به قتل برسانند، ولى آن حضرت در بين آنها، يك نفر از آنها را از صف اعدام شدگان خارج كرد، و او را عفو نمود.
او از آن حضرت پرسيد: ((چرا مرا آزاد ساختى ؟!))
پيامبر (ص ) فرمود: ((جبرئيل از طرف خداوند، به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلت نيكى هستى كه خداوند و رسولش ، آن خصلتها را دوست دارند، و آنها عبارتند از:
((1 غيرت بسيار نسبت به خانواده ات ، 2 سخاوت ، 3 نيك خلقى ، 4 راستگوئى ، 5 شجاعت .))
آن اسير آزاد شده ، وقتى اين سخن را شنيد( به حقّانيّت وحى پى برد) و قبول اسلام كرد، و در اسلام خود، استوار و ثابت قدم بود، تا اينكه در يكى از جنگهاى اسلامى ، در ركاب رسول خدا(ص ) به درجه شهادت رسيد.


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ یک شنبه 3 شهريور 1392 ] [ 14:35 ] [ یاران ذوالبر ]

انس بن مالك گويد: رسول خدا (ص ) آنقدر عبادت و شب زنده دارى كرد كه بر اثر آن ، بدنش همچون مشك خشكيده شد.
جمعى از مسلمين (دلشان به حال آن حضرت سوخت ) عرض ‍ كردند:
((چه چيز شما را اين گونه به كوشش در عبادت واداشته است ؟، با اينكه خداوند گناه (ترك اولى ) قبل و بعد تو را بخشيده ، باز اين همه سعى و تحمل ورنج در عبادت براى چه ؟).
آنحضرت در پاسخ آنها فرمود: افلا اكون عبدا شكورا:
((آيا من بنده سپاسگذار خدا نباشم ))

             تب و تابــــــى كه باشد جاودانـــه
                                     سمند زندگى را تــازيانــــــــــــه
             به فرزندان بياموز اين تب و تاب
                                     كتاب و مكتب ، افسون و فسانه


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ پنج شنبه 31 مرداد 1392 ] [ 15:12 ] [ یاران ذوالبر ]

در بنى اسرائيل عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردى در راه وى آمد و گفت : كجا مى روى ؟

عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.
ابليس گفت : دست بدار تا سخنى باز گويم . گفت : بگو، گفت : خداى را رسولانى است اگر قطع اين درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت : ناچار بايد اين كار انجام دهم

ابليس گفت : نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس ‍ گفت : مرا رها كن تا سخن ديگرى برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است .
دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم .

عابد گفت : راست مى گويى ، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلى الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از شيطان برداشت .
دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مى نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند.
شيطان در راهش آمد و گفت : به كجا مى روى ؟ گفت : مى روم قطع درخت كنم ، گفت : هرگز نتوانى و با عابد گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم .

عابد گفت : مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟
ابليس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار براى خود و دينار خشمگين شدى ، و من بر تو مسلط شدم.


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,

[ سه شنبه 22 مرداد 1392 ] [ 14:27 ] [ یاران ذوالبر ]

استاد مرحوم علامه محمد حسين فاضل تونى - رضوان الله تعالى عليه - از تنگدستى و پريشان روزگارى مير عماد حسنى در آغاز كار، حكايت فرمود كه وى به شوق و ذوق فطرى و نعمت عشق خدادادى در خطه تعليم خط سير مى كرد، وقتى دو تا نون نوشت و مادرش را داور گرفت كه اين نون خوش تر است يا آن ؟ مادر بر آشفت و گفت : نه اين نون نان من مى شود و نه آن ، ولى ديرى نگذشت كه به بركت ن و القلم و مفاتيح خط و ما يسطرون ابواب رزق به رويش گشوده شده و بلغ ما بلغ ، آرى :

                   چو حسن خط اندر سرانگشت تست
                                                      كليد در رزق در مشـــت تست

منیع: پندهاى حكيمانه علامه حسن زاده آملى


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ شنبه 19 مرداد 1392 ] [ 16:46 ] [ یاران ذوالبر ]

نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
حكيمى او را ديد و به او گفت : ((اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن ، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى . ))

                          حكيمى گفتش اى نادان چه كوشى
                                                                       در اين سودا بترس از لولائم
                          نياموزد بهايم از تو گفتــــــــــار
                                                                       تو خاموشى بياموز از بهائــم
                          هر كه تاءمل نكند در جــــــــواب
                                                                       بيشتر آيد سخنش ناصــــواب
                         يا سخن آراى چو مردم بهــــوش
                                                                       يا بنشين همچو بائم خمـــوش


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ دو شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 16:25 ] [ یاران ذوالبر ]

حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بيش از هفت سال نداشتم كه نزديك غروب آفتاب يكى از روزهاى ماه رمضان كه با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم .

در اين اثناء كسى نباتى را براى تبرك به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرك و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات كه كف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور* * من بى درنگ خوردم .

پدرم عرض كرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى كه روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض كردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را كردم . استاد دست مبارك خود را بر شانه من زد و فرمود: با اين اطاعت به هر كجا كه بايد مى رسيدى رسيد.

برگرفته از کتاب نشان از بی نشان ها

**: بايد توجه داشت كه روزه ايشان بعلت صغر سن مستحبى بوده است و الا هيچ مرشد بر حقى امر به ترك واجب نمى كند


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 14:46 ] [ یاران ذوالبر ]

مردى از اعراب به خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمد و از او نصيحتى خواست ، رسول اكرم در جواب او يك جمله كوتاه فرمود و آن اينكه : لا تغضب . خشم نگير!
آن مرد به همين قناعت كرد و به قبيله خود برگشت ، تصادفا وقتى رسيد كه در اثر حادثه اى بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف آرايى كرده و آماده حمله به يكديگر بودند.
آن مرد روى خوى و عادت قديم سلاح به تن كرد و در صف قوم خود ايستاد. در همين حال ، گفتار رسول اكرم به يادش آمد كه نبايد خشم و غضب را در خود راه بدهد، خشم خود را فروخورد و به انديشه فرو رفت . تكانى خورد و منطقش بيدار شد، با خود فكر كرد چرا بى جهت بايد دو دسته از افراد بشر به روى يكديگر شمشير بكشند، خود را به صف دشمن نزديك كرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان ديه و غرامت مى خواهند از مال خود بدهد.
قبيله مقابل نيز كه چنين فتوّت و مردانگى را از او ديدند از دعاوى خود چشم پوشيدند. غائله ختم شد و آتشى كه از غليان احساسات افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت.

منبع: داستان و حکایتهای استاد مطهری


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ،
برچسب‌ها: داستان کوتاه,
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 5:53 ] [ یاران ذوالبر ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظرست که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه.
آرشيو مطالب
خرداد 1394
ارديبهشت 1394 فروردين 1394 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390
حمایت می کنیم

جهت دریافت برنامه های رادیو افسران کلیک کنید

امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 34
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 753
بازدید کل : 49073
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 317
تعداد آنلاین : 1

Alternative content