در انتظار ذوالبر | ||
|
مرد به سیگارش پکی زد و قبل از اینکه تمام دود از دهانش بیرون بیاید با زبان دور لبهایش را لیسید و با دندانهای جلوئیش گاز کوچکی هم به بستنی یخی زد و در حالی که ملچ ملوچ میکرد شروع کرد به خوردن . در همین لحظه بود که چشمش افتاد به پسرک که طور خاصی نگاهش میکرد . خواست از او بپرسد که چه میخواهد که خود پسرک جلو آمد و در حالی که سعی میکرد با احترام حرف بزند از مرد پرسید : ببخشید آقا امام حسین آدم خوبی بود ؟! مرد که یکه خورده بود با تعجب به پسرک نگاه کرد و با کج و لوچ کردن لبها و چانه اش گفت : آره ، خوب که چی ؟! ـ شما مُحرّم که میشه براش سینه میزنین ؟! ـ آره ... چطور ؟ ـ اگه امام حسین الآن بود روزه میگرفت یا بستنی یخی میخورد ؛ اونم توی خیابون ؟! مرد خشکش زد ، نگاهی به پسرک و نگاهی به بستنی یخی انداخت و پس از اندکی سکوت در حالی که بستنی یخی را به طرف گوشه ای پرت میکرد با شرمندگی گفت : آره ، روزه میگرفت فکر میکنم اگه معاویه هم بود اگر هم میخورد توی خیابون نمیخورد!! ... الآن از لاشه سیگاری له شده ، دودی رقیق بلند بود. نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، [ چهار شنبه 26 تير 1392
] [ 13:51 ] [ یاران ذوالبر ] |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |